برانگیزد غبار از مغز جان درد
برآرد گرد از آب روان درد
که می گیرد عیار صبرها را؟
اگر گیرد کناری از میان درد
تو مست خواب ومارا تا گل صبح
سراسر می رود در استخوان درد
به دنبال دوا سرگشته زانم
که در یکجا نمی گیرد مکان درد
اگر هر موی صائب رابکارند
فتاده
کاروان
در
کاروان
درد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر