۱۳۹۵ بهمن ۳, یکشنبه

پست بی نام

انگار مسخ شدم از این روزهای سیاه روزهای زشت روزهای تیره انگار توی دلم رخت می شورن هی دلم هری می ریزه پایین برای چی و کی نمی دونم ولی چرا وقتی فکر می کنم به این حادثه غریب با خودم میگم اونایی که جونشونو گذاشتن برای این کار با عزت و احترام رفتن و همه ازشون قدر دانی کردن و می کنند..........ولی غافلیم از این که این ساختمان هفده طبقه چهار هزار کارگر داشت چهار هزار کارگر بی نام و نشون که نزدیک عید از کار بی کار شدن برای همین دلم هری می ریزه پایین...چون دو روز دیگه همه چی از یاد همه میره و جو گیری ها تمام میشه ولی کی به داد این کارگرا می رسه خدا می دونه.....بله الان یک عده شعار دادند که بهشون کار میدیم و بیمه بیکاری و از این حرفها ولی باور نمی کنم تا آخر هفته همه چی از یاد همه میره و ما همچنان غافلیم تا حادثه بعدی...............
           زین قصه بگذرم که سخن می شود بلند......

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر