انگار مسخ شدم از این روزهای سیاه روزهای زشت روزهای تیره انگار توی دلم رخت می شورن هی دلم هری می ریزه پایین برای چی و کی نمی دونم ولی چرا وقتی فکر می کنم به این حادثه غریب با خودم میگم اونایی که جونشونو گذاشتن برای این کار با عزت و احترام رفتن و همه ازشون قدر دانی کردن و می کنند..........ولی غافلیم از این که این ساختمان هفده طبقه چهار هزار کارگر داشت چهار هزار کارگر بی نام و نشون که نزدیک عید از کار بی کار شدن برای همین دلم هری می ریزه پایین...چون دو روز دیگه همه چی از یاد همه میره و جو گیری ها تمام میشه ولی کی به داد این کارگرا می رسه خدا می دونه.....بله الان یک عده شعار دادند که بهشون کار میدیم و بیمه بیکاری و از این حرفها ولی باور نمی کنم تا آخر هفته همه چی از یاد همه میره و ما همچنان غافلیم تا حادثه بعدی...............
زین قصه بگذرم که سخن می شود بلند......
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر