۱۳۹۲ دی ۹, دوشنبه

فصل ها...

 زمستان است...


عصرانه


از سر دلتنگی

ما در زمستان
آن وقت ما از سر سیری نان را انکار کردیم،
عشق را صیقل ندادیم
مرواریدها را فراموش کردیم ،در زیر برگهای یائسه
پنهان کردیم
بهار ما را به فراموشی سپرده بود و ما ناگهان
بدون مقصد به زمستان پرتاب شده بودیم
زمستانی که عنکبوت ها به دور قندیل های یخ
تار تنیده بودند
ما در زمستان سقوط کرده بودیم بدون:
کلاه-چتر- پالتو
این دستان ما خاموش و سرد در زمستان
به دنبال ماوا و سکوت بودند
ما نمیتوانستیم به سراغ دستهامان بیاییم
و آنان را در زمستان پرستاری کنیم
ما دشمنان را نمی شناختیم


فقط سرما و زمستان را حریف خویش می دانستیم
کسی از میان برف و یخ گفت :صبوری ما
توانست این سرما و این زمستان را
برای ما رقم بزند . همه با دهان خاموش
سخنش را با سر تایید کردیم

هنوز برف می بارید .

                       (احمد رضا احمدی)

مهمانی چشم و دل


زیر این اسمان ...رنگها



درختها trees






یار مهربان best friends




کمی تا قسمتی فکر کردن


دلخوشیها کم نیست


یادگاران اهل درد


۱۳۹۲ دی ۸, یکشنبه

فصل ها...

زمستان است...



رقصی چنین...


خونه مادر بزرگه


هنرهای خیابانی


نمایشگاه

 مجسمه های سالوادور دالی





۱۳۹۲ دی ۷, شنبه

عکسهایی که دوستشان دارم


اتاقی از آن خود


دلا خو کن به تنهایی...


یک پنجره a window


یک قاب a frame


۱۳۹۲ دی ۵, پنجشنبه

آلبوم دیروز

hedy lamar                                                                       

کمی تا قسمتی فکر کردن


دلخوشیها کم نیست


خاک خوب


۱۳۹۲ دی ۴, چهارشنبه

فصل ها...

زمستان است...


جمعه بازار





یک لحظه از زندگی a life


یادگاران اهل درد


از سر دلتنگی

روز

روز ابتدا یک سال بود
وقتی بچه ها در باغ می دویدند
روز کوتاه شد ،به اندازه یک ماه
وقتی که بچه ها توپ بازی می کردند

روز بعد از آن یک هفته بود
وقتی که مردان جوان در باغ قدم می زدند
روز به اندازه یک روزبود
وقتی عشق رویید

روز خلاصه شد در یک ساعت
وقتی مردان پیر در باغ لنگ لنگان
 می رفتند
روز ادامه می یابد تا ابدیت
وقتی که دیگر هیچ چیز نیست .

                                  (تئودور اسپنسر)

آن روزها

 


کودکیها آسمانی داشتم
آسمان بی کرانی داشتم
خانه ای در سرزمین آفتاب
دوستان مهربانی داشتم
هرشب از خانه به بام کهکشان
از ستاره نردبانی داشتم
کودکیها چون کبوتر پر زدند
کاش از آنها نشانی داشتم .
                              (نیک طلب)