۱۳۹۳ تیر ۹, دوشنبه

فصل ها...

تابستان گرم و طولانی



عکسهایی که دوستشان دارم


شیک...بله،مد...نه


ان روزها


آلبوم دیروز

anne   bancroft

مهمانی چشم و دل


یار مهربان best friends





کمی تا قسمتی فکر کردن


دلخوشیها کم نیست


اتاقی از آن خود


۱۳۹۳ تیر ۸, یکشنبه

فصل ها...

تابستان گرم و طولانی

عصرانه


یک پنجره a window


دیده شود حال من...





 در غم آباد فلک رخنه آزادی نیست
چشم تا کار کند حلقه دام است ایجا .

تا اثر از زندگانی هست درد و غم بجاست .

زندگانی در جهان بی گوشه دل مشکل است .

کهنه اوراق دل ما قابل ترتیب نیست
از غم شیرازه کردن این کتاب آسوده است .
                                      (صائب)

جمعه بازار



مهمانی چشم و دل


زیر این آسمان...رنگها





درختها trees



خونه مادر بزرگه


خاک خوب



۱۳۹۳ تیر ۷, شنبه

فصل ها...

تابستان گرم وطولانی

نمایشگاه



از سر دلتگی




شمع
را 
خاموش
باید
کرد
تا
مهتاب
هست .
       (صائب)

کافه 55


کلمات words

کلمات در سکوت طلایی .وقتی روزنامه می خوانم ،رادیو گوش می کنم یا در کافه ای به صحبتهای مردم دقت می نمایم بیشتر اوقات احساس دلزدگی بله حتی تنفر از کلمات تکراری از چرخش ها ،فصاحت ها و استعاره های همیشه تکرار شونده به من دست می دهد که نوشته و گفته می شوند.بدتر از همه هم این است که به حرفهای خود گوش می کنم و متوجه می شوم که حتی من هم همواره همان چیزهای تکراری را می گویم.این چیزها این کلمات به طرز وحشتناکی توسط میلیونها بار استفاده شدن مستعمل و فرسوده شده اند.آیا آنها هنوز معنایی دارند؟البته مبادله ی کلمات هنوز اثر دارد ،مردم بر همین اساس عمل میکنند،می خندند و می گریند،به راست و چپ می روند و گارسن قهوه یا چای میآورد.ولی این چیزی نیست که می خواهم بپرسم سوال این است:آیا یان کلمات هنوز نشانگر افکار هستند؟یا فقط هجاهایی اثرگذارند که چون رد پای حکاکی شده ی وراجی ها لاینقطع می درخشند ،انسان ها را به اینجا یا آنجا می برند؟










قطار شبانه لیسبون    ترجمه مهشید میرمعزی   اثر پاسکال مرسیه  pascal  mercier  1944