۱۳۹۲ دی ۹, دوشنبه
از سر دلتنگی
ما در زمستان
آن وقت ما از سر سیری نان را انکار کردیم،
عشق را صیقل ندادیم
مرواریدها را فراموش کردیم ،در زیر برگهای یائسه
پنهان کردیم
بهار ما را به فراموشی سپرده بود و ما ناگهان
بدون مقصد به زمستان پرتاب شده بودیم
زمستانی که عنکبوت ها به دور قندیل های یخ
تار تنیده بودند
ما در زمستان سقوط کرده بودیم بدون:
کلاه-چتر- پالتو
این دستان ما خاموش و سرد در زمستان
به دنبال ماوا و سکوت بودند
ما نمیتوانستیم به سراغ دستهامان بیاییم
و آنان را در زمستان پرستاری کنیم
ما دشمنان را نمی شناختیم
فقط سرما و زمستان را حریف خویش می دانستیم
کسی از میان برف و یخ گفت :صبوری ما
توانست این سرما و این زمستان را
برای ما رقم بزند . همه با دهان خاموش
سخنش را با سر تایید کردیم
هنوز برف می بارید .
(احمد رضا احمدی)
۱۳۹۲ دی ۷, شنبه
۱۳۹۲ دی ۵, پنجشنبه
۱۳۹۲ دی ۴, چهارشنبه
از سر دلتنگی
روز
روز ابتدا یک سال بود
وقتی بچه ها در باغ می دویدند
روز کوتاه شد ،به اندازه یک ماه
وقتی که بچه ها توپ بازی می کردند
روز بعد از آن یک هفته بود
وقتی که مردان جوان در باغ قدم می زدند
روز به اندازه یک روزبود
وقتی عشق رویید
روز خلاصه شد در یک ساعت
وقتی مردان پیر در باغ لنگ لنگان
می رفتند
روز ادامه می یابد تا ابدیت
وقتی که دیگر هیچ چیز نیست .
(تئودور اسپنسر)
۱۳۹۲ دی ۳, سهشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)