از برت دامن کشان رفتم ای نامهربان
از من آزرده دل کی دگر بینی نشان
رفتم که رفتم رفتم که رفتم
از من بیگانه بگذر بگذر ای جانانه بگذر
هرچه بودی هرچه بودم بی وفا بی وفا
رفتم که رفتم رفتم که رفتم
بعد از این کن فراموشم که رفتم
دیگر از دست تو می نمی نوشم که مستم
بی وفا بی وفا رفتم که رفتم .
نمی دونم شعر رو کی گفته البته اگر از رهی نباشه
فقط می دونم بانو مرضیه خونده ومنهم زمزمه می کردم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر