وبلاگ 55
۱۳۹۳ مهر ۹, چهارشنبه
دیده شود حال من...
کسی ما را صدا می زد
کسی از یک پنجره
حجمی از سکوت را بر پیکر ما ریخت
ابر ذوزنقه و سرخ
چون یک لخته خون
در آسمان دوید
ساعت بیمار گونه لبخند زد
و آیینه تصویر دختر را بوسید .
(کامیار شاپور)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر