قصه گوی پیر شهرم
بگذر آرام ازکنارم
در برم منشین برایت
قصه یی دیگر ندارم
قصه هایم مرده در من
دیگراز افسانه سیرم
برمزار قصه هایم
می نشینم تا بمیرم
روزگاری آمدی تاردرکنارمن بمانی
که زدل من می گریزد عشق و رویای جوانی
رفتی لبهای من شد گور سرد قصه هایم
آمدی تا بار دیگر جان بگیرد غصه هایم
این زمان افسرده جانی بی پناهم
ای گنه کرده برو من بی گناهم.
(گوگوش)(ایرج جنتی عطایی)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر