۱۳۹۵ خرداد ۱۷, دوشنبه

آن روزها- یک ترانه

منم این خسته دل درمانده
به تو بیگانه پناه آورده
منم آن از همه دنیا رانده
در رهت هستی خود گم کرده
از ته کوچه مرا می بینی
می شناسی ام و در می بندی
شاید ای با غم من بیگانه
برمن از پنجره ای می خندی
باتو حرفی دارم خسته ام بیمارم
جزتو ای دور ازمن ازهمه بیزارم
گریه کن گریه نه برمن خنده
یادمن باش و دل غمگینم
پاکی ام دیدی و رنجم دادی
من به چشم خودم این می بینم
خوب دیروزی من در بگشا
که بگویم زتو هم دل کندم
خسته از این همه دلتنگی ها
برتو و عشق و وفا می خندم
باتو حرفی دارم خسته ام بیمارم
جز تو ای دور ازمن از همه بیزارم
                   (شهیار قنبری)(گوگوش)
و این ترانه بسیار قدیمی را بسیار دوست می دارم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر