باران جرجر بود و ضجه ی ناودانها بود .
و سقف هایی که فرو می ریخت .
افسوس آن سقف بلند آرزوهای نجیب ما
وآن باغ بیدار و برومندی که اشجارش
در هر کناری ناگهان می شد صلیب ما .
افسوس .
انگار در من گریه می کرد ابر.
من خیس و خواب آلود
بغضم در گلو چتری که دارد می گشاید چنگ
انگار بر من گریه می کرد ابر.
(اخوان)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر