۱۳۹۵ آبان ۱, شنبه

از سر دلتنگی

 
باران جرجر بود و ضجه ی ناودانها بود .
و سقف هایی که فرو می ریخت .
افسوس آن سقف بلند آرزوهای نجیب ما
وآن باغ بیدار و برومندی که اشجارش
در هر کناری ناگهان می شد صلیب ما .
افسوس .


انگار در من گریه می کرد ابر.
من خیس و خواب آلود
بغضم در گلو چتری که دارد می گشاید چنگ
انگار بر من گریه می کرد ابر.

                                         (اخوان)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر