پاییز چه زیباست
مهتاب زده تاج سر کاج
پاشویه پر از برگ خزان دیده ی زرد است
آن دختر همسایه لب نرده ایوان
می خواند با ناله جانسوز:
((خیزید و خز آرید که هنگام خزان است))
هر برگ که از شاخه جدا گشته به فکر است
تا روی زمین بوسه زند برلب برگی
هر برگ که در روی زمین است به فکر است
تا باز کند نازو دود گوشه دنجی
آنگاه بپیچند لب را به لب هم
آنگاه بسایند تن را به تن هم
آنگاه بمیرند
تا باز پس از مرگ آرام نگیرند...
(نصرت رحمانی)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر