۱۳۹۸ شهریور ۳۰, شنبه

پست بی نام

امروز آخرین روز تابستان 98 است..سال بدی بود شروع سال با سیل های بی امان هزاران نفر بی خانمان شدند...و در اردیبهشت این سال سیاه بهنام به مدت بیست روز در اثر سکته مغزی به کما رفت و در نیمه خرداد برای همیشه رفت و فقط هجده روز مانده بود تا چهل و یک سال تمام با هم زندگی کرده باشیم...کسی که چهل سال تمام با او زندگی کرده باشی وقتی می رود ناگهان با خلاء بزرگی روبرو می شوی احساس تنهایی ناگهانی را پنهان می کنی و از درون از هم می پاشی...و فقط می شنوی و یا برای خودت تکرار می کنی...زندگی ادامه دارد...زندگی ادامه دارد...زندگی ادامه دارد.....بله زندگی ادامه دارد و از این به بعد فقط باید با یاد و خاطره اش روزگار بگذرانم....جایش سخت خالیست.بعد از رفتن بهنام کم وبیش این امید را به خود می دادم که شاید باقی سال خوب باشد ولی تنها پس از پنجاه روز از رفتن بهنام یکی از دوستان خوب فیسبوکی عطا هم رفت ...رفتن بهنام دیر زمانی طول کشید ولی رفتن عطاشوک آور و ناگهانی بود و انگار سیاهی از این سال پاک نمی شود......زمان قدیم پشت سر سالهای بد شعری می خواندند با این مضمون.....ای سال برنگردی ای سال برنگردی...و من امسال این شعر را درک می کنم گرچه شاید که نه حتما سالهای سیاه تری هم بوده و هم خواهد بود ولی امیدوارم این سال برنگردد و دلم می خواهد دوره سالهای سیاه تمام شود...چه آرزوی عبثی....


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر