آنتونیو اسکارمتا antonio skarmeta
1940
کتاب پستچی(آخرین روزهای پابلو نرودا)
ترجمه جلال خسرو شاهی
می خواستم چیز دیگری غیر از کلمات برایت بفرستم.برای همین صدایم را در این قفس آواز خوان گذاشتم.قفسی از آواز پرنده .آن را به تو هدیه می کنم .اما از تو خواهشی دارم ماریو .کاری است که فقط تو می توانی انجامش بدهی.سایر دوستانم نمی توانستند کاری بکنند و خیال می کردند من پیرمرد مضحک و عجیبی هستم.
(از تو می خواهم با این ضبط صوت در جزیره بگردی و همه صداهایی را که به گوشت می خوردضبط کنی.من نا امیدانه حتی به خیالی از خانه ام احتیاج دارم.حالم زیاد خوب نیست. دلم برای دریا ،برای پرندگان تنگ شده است. صداهای خانه ام را برایم بفرست .داخل باغم شووزنگ را به صدا دربیاور.پیش از همه صدای زنگهای کوچک را که با گذر نسیم به صدا درمی آیند را ضبط کن و بعد نخ زنگ بزرگ را چندبار بکش.زنگ من ، زنگ خود من!هیچ کلمه ای گوش نوازترازکلمه زنگ نیست به خصوص اگر صدای زنگی باشد که با صدای دریا همراه است...به میان صخره ها برو ماریو و صدای شکستن امواج را برای من ضبط کن.اگر صدای مرغان دریایی به گوشت خورد ضبط کن و سکوت ستارگان را هم اگر شنیدی...پاریس بسیار زیباست اما مانند لباسی است که به تن من خیلی گشاد است....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر