کلمات در سکوت طلایی .وقتی روزنامه می خوانم ،رادیو گوش می کنم یا در کافه ای به صحبتهای مردم دقت می نمایم بیشتر اوقات احساس دلزدگی بله حتی تنفر از کلمات تکراری از چرخش ها ،فصاحت ها و استعاره های همیشه تکرار شونده به من دست می دهد که نوشته و گفته می شوند.بدتر از همه هم این است که به حرفهای خود گوش می کنم و متوجه می شوم که حتی من هم همواره همان چیزهای تکراری را می گویم.این چیزها این کلمات به طرز وحشتناکی توسط میلیونها بار استفاده شدن مستعمل و فرسوده شده اند.آیا آنها هنوز معنایی دارند؟البته مبادله ی کلمات هنوز اثر دارد ،مردم بر همین اساس عمل میکنند،می خندند و می گریند،به راست و چپ می روند و گارسن قهوه یا چای میآورد.ولی این چیزی نیست که می خواهم بپرسم سوال این است:آیا یان کلمات هنوز نشانگر افکار هستند؟یا فقط هجاهایی اثرگذارند که چون رد پای حکاکی شده ی وراجی ها لاینقطع می درخشند ،انسان ها را به اینجا یا آنجا می برند؟
قطار شبانه لیسبون ترجمه مهشید میرمعزی اثر پاسکال مرسیه pascal mercier 1944
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر