با سکوتی لب من
بسته پیمان صبور
زیر خورشید نگاهی که از او می سوزم
و به نفرت بسته ست
شعله در شعله من
زیر این ابر فریب
که بدو دوخته چشم
عطش خاطر این سوخته تن
زیر این خنده پاک
و ورد جادوگر کین
که به پای گذرم بسته رسن
آه!
دوستان دشمن با من
مهربانان در جنگ
همرهان بی ره من
یک دلان ناهمرنگ...
من ز خود می سوزم
همچو خون من کاندر تب من
بی که فریادی ازین قلب صبور
بچکد در شب من
بسته پیمان گویی
با سکوتی لب من !
(احمد شاملو)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر