۱۳۹۳ تیر ۲۹, یکشنبه

دیده شود حال من...

صبر تلخ

با سکوتی لب من
بسته پیمان صبور
زیر خورشید نگاهی که از او می سوزم
و به نفرت بسته ست
شعله در شعله من

زیر این ابر فریب
که بدو دوخته چشم
عطش خاطر این سوخته تن

زیر این خنده پاک
و ورد جادوگر کین
که به پای گذرم بسته رسن

آه!
دوستان دشمن با من
مهربانان در جنگ

همرهان بی ره من
 یک دلان ناهمرنگ...

من ز خود می سوزم
همچو خون من کاندر تب من

بی که فریادی ازین قلب صبور
بچکد در شب من
بسته پیمان گویی
با سکوتی لب من !
                      (احمد شاملو)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر