میلک من یقه اش را شل کرد و سیگار دیگری روشن کرد.در آن اتاق تاریک او نزد زنی نشسته بود که در به دنیا آمدن پدرش و پای لت کمک کرده بود.ازکار وشاید از زندگی اش مایه گذاشته بود تا پس از کشتن پدرشان پنهانشان کند.سطلهای آشغالشان را خالی کرده بود شبها برایشان غذا آورده بود و برای شست و شو لگنهای آب به آنها داده بود.حتی دزدکی به روستا رفته بود تا اسم دخترک را در انفیه دان جاسازی کندواز ان برایش گوشواره بسازد.وقتی هم که گوش او چرک کرده بود آن را درمان کرده بود.پس از این سالهای دراز از دیدن این که کسی وابسته به آنه می شناختش این قدر ذوق زده شده بود.او را که درمانگر و ماما بود و جای آن بود که به سر پرستاری مرسی برسد امااکنون او مراقب سگهای وایمارین بود و تنها یک آرزو برای خود داشت این که پس از مرگ کسی پیش از اینکه خوراک سگها شود پیدایش کند.
سرود سلیمان ترجمه علیرضا جباری اثر تونی موریسون toni morrison 1931
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر