۱۳۹۳ شهریور ۱۶, یکشنبه

دیده شود حال من...

از نفرتی لبریز



ما نوشتیم و گریستیم
ما خنده کنان به رقص برخاستیم
ما نعره زنان از سر جان گذشتیم...
کس را پروای ما نبود.
در دوردست
مردی را به دار آویختند
کسی به تماشا سر بر نداشت.
ما نشستیم و گریستیم
ما با فریادی
از قالب خود
برآمدیم.
           (احمد شاملو)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر