۱۳۹۳ آبان ۲۸, چهارشنبه

دیده شود حال من...

 
دل رنجور است
دل زخم خورده است
آسمان ابری ست
و خورشید غروب به رنگ شراب من
بانو نیست
بانو در هیاهوی آخرین رقص
با بادبادک ها و نگین هایش
به قلعه ی ازدحام های شیشه ای گریخت
راههای گیسوانش را می شناختم
ودر کرانه های چشمانش می غنودم
شاخه ای اطلسی بنفش می چینم و می بویم
همراه لبخندی
از قلب تا لب هایم سفر می کنم .
                          (کامیار شاپور)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر