با چشم گریون
به هرکجا پام می رسید تو پیش چشمونم بودی
با چشم گریون
ازبس قسم خوردی برام از بس که افتادی به پام
دلم برات سوخت
گفتی که بامهرو وفام گفتی که جان کنی فدام
دلم برات سوخت
گل آغوشت شدم حلقه در گوشت شدم
چلچراغ روشن کلبه خاموشت شدم
گمونم یادت باشه عهدی که با تو بسته ام
من به اون قول و قرار به پای تو نشسته ام
مشت تو پیشم واشده خونه براندازی نکن
بسه دیگه بذار برو بادل من بازی نکن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر