۱۳۹۵ فروردین ۱۱, چهارشنبه
پست بی نام
عید هم آمد و رفت ...دل ما باز نشد اما...سال هم نوشد.....
و ما همچنان گرفتار واسیر ذهن فعالیم با افکار کهنه ... که نمی شود جلویش را گرفت و فکر نکرد...
همینطور می آید و می آید و تو را غرق می کند در خودش و به هیچ نتیجه ای هم نمی رسد ای کاش می شد
مثل تلویزیون خاموشش کرد
و گرفت خوابید ولی انگار با بالش قراردادی پنهانی دارد که تا سرت را رویش می گذاری نا خواسته
همه از همه طرف هجوم میاورند
و تو فقط می توانی قلت بزنی این ور
و قلت بزنی آن ور تا رختخواب مرگ شوی....
به هر حال به امید سالی خوب...روزهای خوب...و خوابهای خوب....
۱۳۹۴ اسفند ۲۵, سهشنبه
۱۳۹۴ اسفند ۲۴, دوشنبه
۱۳۹۴ اسفند ۱۸, سهشنبه
آن روزها- یک ترانه
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروک ویران را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم
و من چون شمع می سوزم
ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند
و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم
درون کلبه خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد
و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم
درون سینه خاموش خویش اما
کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت زرد پاییزم
که هردم با نسیمی می شود برگی جدا از او
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند.
(شعر از داریوش روشن باصدای مهرپویای نازنین)
اشتراک در:
پستها (Atom)