۱۳۹۴ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

آن روزها- یک ترانه

 
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروک ویران را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم
و من چون شمع می سوزم
ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند
و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم
درون کلبه خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد
و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم
درون سینه خاموش خویش اما
کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت زرد پاییزم
که هردم با نسیمی می شود برگی جدا از او
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند.
    (شعر از داریوش روشن باصدای مهرپویای نازنین)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر