۱۳۹۳ تیر ۲۹, یکشنبه

آن روزها- یک ترانه

 

زندگی با آدماش برای من یه قصه بود
توی این قصه کسی باکسی آشنا نبود
همه خنجر توی دست و خنده روی لبشون
توی شب صدایی جز گریه بی صدا نبود
نمی خوام مثل همه گریه کنم
دیگه گریه دلو وا نمی کنه
قصه های پشت این پنجره ها
غمو از دلم جدا نمی کنه
قصه ی ماتم من 
هرچی که بود
هرچی که هست
قصه ی ماتم قلب خسته ی یه آدمه
وقت خوابه
دیگه دیره
نمی خوام قصه بگم
از غم وغصه برات هر چی بگم بازم کمه
نمی خوام مثل همه گریه کنم
دیگه گریه دلو وا نمی کنه
قصه های پشت این پنجره ها
غمو از دلم جدا نمی کنه .
                       (ایرج جنتی عطایی)(گوگوش)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر