غروب در خاطره می ماند
زمستان پر از خطهای باران
پنجره ها تصویر درختان خشک در شیشه های شان
+
سکوت ترانه
وخیابانهای مه گرفته ی قلب
دخترک را بیدار نمی کنند
+
سلسله های تاریخ را
در خطوط غم زده ی صورتم دنبال می کنم
و خود رادر گوشه های دور دست زمستان
می یابم
فصلهای گذشته خاطره و غروب
همه جا دنبالم هستند
یاد معطر و مرطوب اطلسی
سپیدی پیراهنم را رنگ می زند
برگهای خشک
دود سیگار
وقطره های اشک
نگاهم را می پوشاند
+
او رفته است
و من در اتاق زمستانی
کنار بخاری دود گرفته ی قدیمی
به سفرهای دور می اندیشم.
(کامیار شاپور)
نمیدونستم کامیار شعر هم میگه
پاسخحذفیک کتاب داره به اسم(عشق یک مجسمه ی فلزی ست و نورهای معطر آن)بیشتر شعراش خیلی قشنگه.
پاسخحذف