روبرو روبرو قتلگاه آدمه
روح جنگل سیاه
با دست شاخه هاش داره
روحمو از من می گیره
تا یه لحظه می مونم
جغدا تو گوش هم میگن
پلنگ زخمی می میره
راه رفتن دیگه نیست
حجله ی پوسیدن من
جنگل پیره
قلب ماه سر به زیر
به دار شاخه ها اسیر
غروبشو من میبینم
ترس رفتن تو تنم
وحشت موندن تو دلم
خواب برگشتن می بینم
هرقدم به هر قدم
لحظه به لحظه سایه ی دشمن می بینم
پشت سر پشت سر پشت سر جهنمه.....
(جنتی عطایی)(داریوش)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر