هجرانی
سیب سرخی ست،
حسرتا
که مرا
ازاین سفره ی سنت
سروری نیست.
شرابی مردافکن در جام هواست ،
شگفتا
که مرا
بدین مستی
شوری نیست .
در قاب پنجره-
آه
چنان دورم
که گویی جز نقش بی جانی نیست.
وکلامی مهربان
در نخستین دیدار بامدادی-
فغان
دل خندانی نیست .
بهاری دیگر آمده است
آری
اما برای آن زمستان ها که گذشت
نامی نیست
نامی نیست.
(احمد شاملو)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر