۱۳۹۷ بهمن ۹, سه‌شنبه

آن روزها- یک ترانه

اشک من هویدا شد
دیده ام چو دریا شد
در میان اشک من 
سایه توو پیدا شد
موج آتشی از غم
زان میانه برپا شد
اشک من هویدا شد 
دیده ام چو دریا شد
تو برفتی وفا نکرده
نگهی سوی ما نکرده
نکند ای امید جانم
که نیایی خدا نکرده
به یاری شکستگان چرا نیایی
چه بی وفا چه بی وفا چه بی وفایی
تو که گفتی اگر به آتشم کشی
وگر ز غصه ام کشی
ترا رها نمی کنم من
نکشته ام تورا زغم
نه آتشت به جان زدم
که می کشی زمن تو دامن....

              (تورج نگهبان)(مرضیه)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر