۱۳۹۸ آذر ۲۷, چهارشنبه

از سر دلتنگی

...وای بر من همچنان می سوزدم این آتش
انچه دارم یادگار و دفتر و ددیوان
 وآنچه دارد منظر و ایوان
من به دستان پراز تاول
این طرف را می کنم خاموش
وز لهیب آن روم از هوش
زآن دگر سو شعله برخیزد به گردش دود
تا سحرگاهان که می داند که بود من شود نابود
خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
صبح از من مانده برجا مشت خاکستر
وای  آیا هیچ سر بر می کنند از خواب
مهربان همسایگانم از پی امداد؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد !

                     (اخوان ثالث)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر