من همگی چو شیشه ام ،
شیشه گریست پیشه ام
آه که شیشه ی دلم
اگر چون گرگ ما را می درانند
چه چاره چون به حکم آن شبانیم*
من ز ابر چشم خود بر کشت جان باریده ام*
بی وطنیست قبله گاه در عدم آشیانه کن*
چون ابر در آمدیم و چون باد شدیم*
دلا بگریز از این خانه
که دلگیراست و بیگانه
به گلزاری و ایوانی که
فرشش آسمان باشد*
(مولوی)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر