۱۳۹۲ تیر ۳۰, یکشنبه

آن روزها

دو و نیم ساله بود که سه جلد کتاب من و بابا را برایش خریدم و بدون اغراق مجبور شدم روزی یک بار کل سه جلد را برایش بخوانم. به طوری  که خیلی زود همه را از بر شد . پسرم را می گویم که حالا برای خودش مردی شده.به هر حال روزی بود و روزگاری... یادش به خیر





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر