قهوه تلخ
سرچشمه ی این جرعه های قهوه تلخ که در این هوای ناپایدار پاییزی می نوشیم از اندوه و خیال ما در آن غروب پاییزی است .در جوانی که شهرستان را ترک گفتیم و به سوی پایتخت آمدیم اندوه و خیال برای همیشه فراموش نشد :ذهن سوختم تا آب دریا قایق را رفیق باشد . ذهنم کند شد و قایق غرق شد ، ما دیگرمنتظر نوبهار دیگری نبودیم تمام نو بهار را با غفلت و سراسیمگی خرج کرده بودیم ، دیگر در میان لباس هایمان پتییز خانه گرفته بود . طعم قهوه را فراموش کرده بودیم فقط برای ما دو طاووس ، خوشه ای انگور و قلبی که با زحمت می طپید ، مانده بود . از میانه راه به خانه بازگشتیم ، خانه در خشم مردگان می سوخت .
(احمد رضا احمدی)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر