پاییز آمد
این بار از نوع دیگه...
پسندم مرغ حق را لیک با حقگویی وعزلت
من اندر انزوای خود نوای دیگری دارم
اگرچه زندگی در این خراب آباد زندان است
و من هر لحظه در خود تنگنای دیگری دارم
صباحی چند از صیف و شتا هم گر چه دربندم
ولی پاییز را در دل عزای دیگری دارم
غمین باغ مرا باشد بهار راستین : پاییز
که با این فصل من سر وصفای دیگری دارم
هزاران را بهاران در فغان آرد ؛ مرا پاییز
که هر روز و شبش حال و هوای دیگری دارم
به جان بیزارم از عقل زبونم ای جنون گل کن
که سودا و سر زنجیرهای دیگری دارم
خدای ساده لوحان را نماز و روزه بفریبد
ولیکن من برای خود خدای دیگری دارم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر