... ولی وقتی نوبت درست کردن هدیه های خودمان می شود من و دوستم جدا می شویم تا هر کدام مخفیانه برای همدیگر هدیه درس کنیم . من دلم می خواهد برایش یک چاقوی دسته مروارید ، یک رادیو و نیم کیلو گیلاس شکلاتی بخرم(یک بار کمی از این گیلاسها چشیدیم و دوستم همیشه قسم می خورد : باور کن من می تونم تا آخر عمرم فقط از اینا بخورم به خدا قسم می تونم الکی قسم نمی خورم.)ولی به جای اینها دارم برایش یک بادبادک درست می کنم . او دلش می خواهد برایم یک دوچرخه بخرد.(تا به حال چندین میلیون بار گفته کاش می تونستم بادی .خیلی بده که آدم چیزایی رو که خودش می خواد نداشته باشه . ولی بدتر از اون اینه که آدم نتونه چیزی رو بده که دلش می خواد داشته باشه . ولی صبر کن بادی یکی از همین روزا یه دوچرخه برات می گیرم. نپرس چه جوری شاید بدزدیم) .
(کتاب خاطره ای از کریسمس ترجمه مهدی فاتحی)
ترومن کاپوتی truman capote
1924-1984
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر