از آنجا که من در کودکی اغلب موقع غذا خوردن با تو بوده ام ،تعلیمات تو تا حدود زیادی مربوط می شد به آداب غذا خوردن .هر چه روی میز گذاشته می شد می بایست خورده شود ،ور اجع به خوبی یا بدی غذا نمی بایست حرفی به میان بیاید. اما خود تو بارها غذا را بد مزه میدانستی ، می گفتی ((گنداب))است می گفتی این الاغ یعنی آشپزمان خرابش کرده است.چون تو متناسب با اشتهای زیاد و علاقه ی خاصت به غذا همه چیز را سریع ، داغ و با لقمه های بزرگ می خوردی ، بچه ات هم می بایست در خوردن عجله کند. سر میز سکوت غم آوری داشتیم مگر وقتی که اخطار می کردی: (اول بخور بعد حرف بزن )یا (زود باش ، زود باش، زود باش) ویا(می بینی من مدتهاست غذایم را تمام کرده ام). استخوانها را نمی بایست گاز زد ، ولی تو چرا. سرکه را نباید هورت کشید ، ولی تو چرا .می بایست مواظب باشیم که خرده های نان روی زمین نیفتد ولی دست آخر زیر پای تو از همه بیشتر ریخته بود.سر میز بایست فقط مشغول خوردن بود ولی تو ناخنهایت را می گرفتی یا تمیزشان می کردی مداد تیز می کردی با خلال دندان گوشهایت را پاک می کردی.تمنا دارم پدر این حرفها را بد نفهم.اینها جرییاتی بودند در واقع سرتاپا بی اهمیت ولی برای من خرد کننده می شدند که تو ، تویی که برای من از هر جهت یک انسان معیار بودی خودت به فرمانهایی که می دادی عمل نمی کردی...
(کتاب نامه به پدر ترجمه فرامرز بهزاد) فرانتس کافکا franz kafka
1883-1924
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر