۱۳۹۲ شهریور ۱۳, چهارشنبه

کلمات words


دوباره خود را در زمان می دیدم و صدای ساعت را می شنیدم. این ساعت پدر بزرگ بود و هنگامی که پدر آن را به من می داد گفت :کونتین ، من گور همه ی امیدها و آرزوها رابه تو می دهم. به طرز دردناکی متحمل است که تو آن رابرای تحصیل پوچی همه تجارب بشری به کار ببری و حوائج تو از این طریق برآورده نخواهد شد همچنان که حوائج پدرت و حوائج پدرپدرت نشد.من این را به تو می دهم نه برای آنکه زمان را به یاد بیاوری بلکه برای این که گاهی بتوانی لحظه ای آن را از یاد ببری.برای اینکه از این خیال درگذری که با کوشش برای تسخیر زمان خود را از نفس بیندازی. سپس گفت:زیرا هیچ جنگی به پیروزی نمی رسد. حتی جنگ در نمی گیرد.صحنه ی جنگ فقط دیوانگی و نومیدی انسان را به او نشان می دهد ،و پیروزی چیزی نیست مگر توهم فیلسوفها و احمقها.

                   (کتاب خشم و هیاهو ترجمه صالح حسینی)
                      ویلیام فاکنر  william faulkner
                                       1897-1962 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر