روز ، روز گریه یکریز باران است
سخت
تنها مانده ام
اندیشناک روزهای نو
که نمی دانم
در آن آیینه خاموش بی تصویر
می نشیند
چهره افسانه های خوب
یا
غبار خوابهای بد
قطره ای غلطید روی سایه بان سرد مژگانم
آه باران
نیست
می دانم
ابر چشم خسته من
باز گریان است*
محمد زهری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر