ساقیا ،دست من و دامن تو،مخمورم
تو بده داد دل من ،دگران بیدادند*
تو مست مست سرخوشی، من مست بی سر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بی دهان خند یده ام*
چند زبرگریز غم
زرد شوم
خزان کنم*
آب حیات عشق را در رگ ما روانه کن
آینه صبوح را
ترجمه شبانه کن*
چون برف گدازان شو
خود را تو
ز خود می شو*
مولوی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر