هنوز با همه دردم امید درمان هست
که آخری بودآخر شبان یلدا را*
هر چه گویی چاره خواهم کرد جز تقدیر را*
وقتی دل سودایی می رفت به بستانها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها*
ساقی بیار جامی کز زهد توبه کردم
مطرب بزن نوایی کز توبه عار دارم*
گر به همه عمر خویش با تو برارم دمی
حاصل عمر آن دم است باقی ایام رفت*
چو سیل از سر گذشت آن را
چه می ترسانی از باران*
(سعدی)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر