یادم می آیدچند روز پیش از این که آن نقاشی رابکشم در جایی خوانده بودم که مردی در یک اردوگاه کاراجباری تقاضا کرده بود چیزی به او بدهند که بخورد و گرسنگی اش رافرو بنشاند وآنها او را مجبور کرده بودند که موشی را زنده زنده بخورد.بعضی وقتها احساس می کنم که هیچ چیز معنی ندارد.در سیاره ای که میلیونها سال است با شتاب به سوی فراموشی می رود،ما در میان غم زاده می شویم،رنج می بریم،سبب رنج دیگران می شویم،گریه و مویه می کنیم،می میریم،دیگران هم می میرند و موجودات دیگری به دنیا می آیند تا این کمدی را از سر بگیرند.
کتاب تونل ترجمه مصطفی مفیدی اثر ارنستو ساباتو ernesto sabato 1911
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر