۱۳۹۲ شهریور ۸, جمعه
۱۳۹۲ شهریور ۷, پنجشنبه
کلمات words
ای خواننده هایی که دوست منید ، خواننده های نه خیلی دوست ،خواننده های دشمن ، منتقد ادبی ! دوباره منم و ماجراهام با این دسته ی دلقکها کتاب اول !خیلی زود درباره هم قضاوت نکنید !یک خرده صبر کنید تا دنباله هاش !کتاب دو !کتاب سه !همه چیز روشن می شود !شرح و بسط پیدا میکند سروسامان می گیرد !همینطور سر انگشتی هنوز سه چارمش مانده !می پرسید درست است این کار ؟مجبور شدیم همینی را که هست چاپ کنیم به خاطر وخامت شرایط که هیچ معلوم نیست فردا کی زنده است کی مرده !دنوئل ناشر ؟شما ؟ من ؟...من که بنا راگذاشته بودم به هزارو دویست صفحه !دیگر حسابش با خودتان !
((ها ! خوب می کند که این را پیشاپیش به امان می گوید !محال است دنباله هاش را بخریم !عجب دزدی !عجب کتاب ناموفقی ! چه نویسنده ی وراج ملال انکیزی !چه دلقکی !چقدر بد دهن !چه خائنی ! چه جهودی!))
همه و همه اینها.
(کتاب دسته ی دلقکها ترجمه مهدی سحابی)
لویی فردینان سلین louis-ferdinand celine
1894-1961
۱۳۹۲ شهریور ۴, دوشنبه
دیده شود حال من...
آنجا کنار باغی ،
سراغی ،
از یاران رفته گرفتیم
اینجا کنار رودی
سرودی
با یاد رفتگان خواندیم
یاران درگذشته
-تنها ماندیم
گفتیم،
اندوه بر نشسته به دل را
با استعاره هایی
با اهل راز گوییم
دیدیم
دیگر به غیر آینه یاری
نمانده است
تا راز باز گوییم
اندوه بر نشسته به دل را
با اهل راز گوئیم
یاران رفته ، رفتند
فردا که آینه تنها می ماند
بی ما می ماند
آیا کدام تصویر
قاب ای آینه را پر خواهد کرد.
(حمید مصدق)
کلمات words
چرا ، یک چیز. سر از کار خدای مهربونتون در نمیارم .نمایشنامه نویسیش تعریفی نداره. نمایشنامه شروع میشه بدون این که متوجه باشیم به پایان می رسه باز هم متوجه نمی شیم .و بین این دو چیه؟تکاپو و پریشانی .مبهمه.موقعیتی در کار نیست هدفی نداره معنی نداره.فقط اتفاقات غیر منتظره.آره...آره...بعضی شخصیتها خوب از آب در میان...اما آقای کشیش خود نمایشنامه چنگی به دل نمی زنه!تو تئاتر اقلا فقیرها آخرش پولدار می شن و پولدارها آدمهای خوبی می شن بدجنسها به سزای اعمالشون میرسن.این جا تو تئاتر زندگی رو اصلاح می کنیم.اما شما چی؟ریاکاره برنده میشه و بیگناهه سرش رو از دست میده.آفرینشتون این رو کم داره ،ساده دلی رو ،خوش باوری رو.من تمام زندگیم رو وقف چیزهای ساده لوحانه کردم.ساده دلی اسم دیگه ی عدالت و شفقته.بله این رو می خواستم بهتون بگم ،آقای کشیش.هر دو ما توهم می فروشیم ،سرمایه مون یکیه ،اما من به فکر تماشاچی ها هستم. (کتاب فردریک یا تاتر بولوار)
اریک امانوئل اشمیت eric emmanuel schmit
1960
۱۳۹۲ شهریور ۳, یکشنبه
۱۳۹۲ شهریور ۲, شنبه
۱۳۹۲ مرداد ۳۱, پنجشنبه
کلمات words
کود کشتزارهای گمنام شدن این است سرنوشت واقعی سرباز واقعی !آه ، دوست من ! این دنیا هیچ چیزی نیست جز اقدام عظیمی برای این که همه را بی سیرت کند .تو جوانی. باید ازهر کدام ازاین لحظات فرزانگی به اندازه یک سال استفاده کنی .خوب گوش کن دوست من دیگر نگذار اعلام خطر همه ی دورویی ها و ریاکاریهای کشنده ی جامعه ما از کنار گوشت بگذرد ، مگر اینکه به خوبی اهمیتش را درک کنی. اعلام خطر این است (همدردی با سرنوشت و وضعیت فقرا...)با شما هستم مردم بی چیز ، پس مانده های زندگی ،ای همیشه کتک خورده ها ، غرامت دهنده ها، عرق ریزها به شما اعلام خطر میکنم وقتی که بزرگان عالم عاشق چشم و ابروتان شدند معنی اش این است که می خواهند گوشتتان را در جنگ کباب کنند . علامتش این است...علامت واضحی است...همیشه با مهر وملایمت شروع میشود...
(بر گرفته از کتاب سفر به انتهای شب) ترجمه فرهاد غبرایی
لویی فردینان سلین louis-ferdinand celin
1894-1961
اشتراک در:
پستها (Atom)